۱ - ﺑﺮﯾﺪﻥ ﺳﺮ ﺣﺴﯿﻦ ﺑﻦ ﻋﻠﯽ ﻭ ﺑﺮﺩﻥ ﺁﻥ ﻧﺰﺩ ﻋﺒﯿﺪﺍﻟﻠﻪ ﺑﻦ ﺯﯾﺎﺩ!
۲ - ﺑﺮﯾﺪﻥ ﺳﺮ ﻋﺒﯿﺪﺍﻟﻠﻪ ﺑﻦ ﺯﯾﺎﺩ ﻭ ﺑﺮﺩﻥ ﺁﻥ ﻧﺰﺩ ﻣﺨﺘﺎﺭ ﺛﻘﻔﯽ!
۳ - ﺑﺮﯾﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺳﺮ ﻣﺨﺘﺎﺭ ﺛﻘﻔﯽ ﻭ ﺑﺮﺩﻥ ﺁﻥ ﻧﺰﺩ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺑﻦ ﺯﺑﯿﺮ!
۴ - ﺑﺮﯾﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺳﺮ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺑﻦ ﺯﺑﯿﺮ ﻭ ﺑﺮﺩﻥ ﺁﻥ ﻧﺰﺩ ﻋﺒﺪﺍﻟﻤﻠﮏ ﻣﺮﻭﺍﻥ!
و ﺗﻮﺿﯿﺢ اینکه:
ﺩﺭ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ، ﻧﻪ ﺭﮊﯾﻢ ﺻﻬﯿﻮﻧﯿﺴﺘﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻧﻪ آﻣﺮﯾﮑﺎ، نه القاعده ﻭ ﻧﻪ ﺩﺍﻋﺶ!
فقط "اسلام" بود و قلمرو "مسلمانان"
کلا این سر بریدن رسم بوده، فرقی هم نمی کرده مظلوم باشی یا ظالم، اگر شکست می خوردی سرت بالا نیزه بود!
داعش امروز هم برعکس نظر بعضی ها، ریشه از فرهنگ آن زمان داره، نه آمریکا و نه اسرائیل!
ممکنه آنها از حماقت اینها استفاده کنند، ولی مشکل از فرهنگ بدوی آدمهای این مناطق است!
این داستان عاشورا از دو جهت برای من جالب است: اول اعراب صدر اسلام وقتی با نوه پیامبر و پسر عمو خودشان اینگونه رفتار می کردند، ببینید با ایرانیان بیچاره مغلوب در جنگ چه کرده اند؟!
اجداد بی گناه من و تو که به جرم مسلمان نبودن و یا نهایتا دفاع از وطن و ناموسشان، بی رحمانه تر از کشتگان کربلا شهید شدند!
اگر اسرای کربلا پس از مدتی محترمانه آزاد شدند و به قوم و قبیله خود برگشتند ، زنان و دختران و طفلان بی گناه سرزمینم مظلومانه تر از اسرای کربلا در بازارهای مکه و مدینه، گمنام به قتل رسیدند یا فروخته شده و فریاد رس و تاریخ نگاری از آنان دفاع نکرد و حتی هموطنان و فرزندانشان هم آنها را از یاد برده و تاریخ عرب را جایگزین سند پر افتخار کشور خود کردند!
دوم اینکه کاش فقط یک روز در سال و فقط یک شمع بخاطر همه هموطنان دلیرمان که بخاطر دفاع از کیان ایرانی به شکلی وحشیانه توسط اعراب تکه تکه و شهید شدند، مانند:
بابک خرم دین، مرداویچ، مازیار، افشین، طاهر و . . . روشن می کردیم!
فقط یک روز و فقط یک شمع! نه میلیونها پرس غذا! نه یک دهه! و نه هیئت و کتل و علامت!
سربازان وارد روستائی شدند و به همه زنان تجاوز کردند به استثناء یک زن که با مقاومت توانست سربازی را بکُشد و سر او را ببُرد!
پس از برگشت سربازان به پادگانها واقامتگاه ها، همه زنان نیز از خانه هایشان بیرون آمدند و لباسهای پاره پاره خود را با گریه ای دلسوزانه جمع می کردند به جزء آن زن، از خانه اش با عزت و افتخار در حالی خارج شد که با در دست داشتن سر آن سرباز، به دیگر زنان با تحقیر نگاه می کرد و گفت:
تصور داشتید بگذارم به من تجاوز کند بدون آنکه بمیرم یا او را بکشم؟!
زنهای روستا به یکدیگر نگاه کردند و تصمیم گرفتند او را بکشند تا مبادا با شرافتش بر آنها برتری داشته باشد و هنگام بازگشت همسرهایشان پرسیده شود چرا همانند او مقاومت نکردید؟!
بنابراین با حمله دست جمعی او را کشتند! (شرافت را کشتند تا خفت و ننگ زنده بماند)!
این است واقعیت فاسدین جامعه !
هر انسان شریفی را میکُشند! تخریب می کنند! دروغ می بندند! عزل می کنند! از دسترس مردم دور می کنند و . . . تا فسادشان آشکار نشود!
پاول کوژینسکی کارتونیست بزرگ لهستانی می گوید:
انسانِ گرسنه در درجه نخست، هدفی جز سیر شدن شکم ندارد، چون غمِ نان اجازه نمیدهد که انسان به تماشای جهان بنشیند!
در زندگی عمیق شود! کتاب بخواند! یاد بگیرد! و آگاهیاش را بالا برده و به جهان اطراف خود بیاندیشند!
آدمی در نتیجه زندگیِ فقیرانه پا را فراتر از جهل نمی گذارد!
به همین دلیل است که:
گرسنه نگه داشتن اکثریتِ ملت، ضامن بقای طبقات حاکمه است
چیزی که با فقر یکجا جمع نمی شودآگاهی است
یک شگرد دیگر برای به بردگی گرفتن ملت ها غمگین کردن آنهاست!
انسان وقتی غمگین باشد قدرت اندیشیدن و تصمیم گیری منطقی ندارد!،
این است راز عزاداری ها و غم و اندوه های همیشگی!
نظرات شما عزیزان: